-
ایتس می !
سهشنبه 17 آبان 1401 08:29
دلم برای نوشتن تنگ شده بود ! چجوری آدم میتونه هرروز بنویسه اما باز دلش برای نوشتن تنگ بشه ؟ هوم ، خودمم نمیدونم! خیلی دلم میخواست بیام بگم توی چنلم اوضاع بر وفق مراد پیش نمیره ، یه عده هستن که ندیده و نشناخته از من بیزارن اما نمیگم اینارو ! اما میگم شاید اینبار برگشتن برام خوب بود ، خدارو چه دیدی؟ شاید بازم موندگار...
-
گوجه فرنگی و سعید !
شنبه 3 اردیبهشت 1401 18:43
سعی میکنم کتاب بخونم ، شده چند سطر ، اما بخونم ... کتابی که الان دستمه « ته خیار » ، یکی از داستان هاش منو یاد یه خاطره انداخت . آخرای راهنمایی بودم که یه زن و شوهر جوان با پسر سه چهار ساله شون سرایدار مدرسه مون شدن بودن . پسر کوچولوی آروم و شیرینی داشتن . پسر کوچولو یه شب توی خواب سکته قلبی کرده بودو تمام ، چقدر عجیب...
-
از یک شروع کنیم ...
پنجشنبه 4 فروردین 1401 19:22
خب خب خب حالا که سال یک شده ، وقت شروع دوباره ست
-
شروعی دوباره
سهشنبه 18 آذر 1399 21:50
عجیبه ، یادم نمیاد چرا از بلاگ اسکای کوچ کردم به بیان اما حالا باز برگشتم اینجا ! سلام ، من اومدم